خواب

اشعار و دلنوشته های مهدی صارمی نژاد

رویای تو

۱۳ بازديد
مهدی صارمی نژاد روانشناس بالینی
یادم آمد که شبی خواب تو را میدیدم
با دلی خون شده دنیای تو را میدیدم
همه شب چشم تو را، موی تو را میدیدم
یادم آمد که شب و صبح رساندم اما...
جز خودم هیچ ندیدم، به گمانم که تو را میدیدم

مهدی صارمی نژاد

خواب در بیداری Sleep in wakefulness

۲۵ بازديد

مهدی صارمی نژاد-mehdi saremi

خواب در بیداری

مدتی پیش در پی یک اتفاق
خواب دیدم قلب خود را در فراق
سالها بود فکر میکردم خدا
خوب و بد را در جهان کرده جدا
چشم من بیدار و عقلم خفته بود
قلب من هشیار و نبضم رفته بود
مرده بودم؛ خواب بود بیداریم
بغض بودم؛ اشک بود آزادیم
سالها بر قلب دنیا می گذشت
بارها در ارتباط دوست،شکست
لحظه ای تنها نبودم با خودم
بودم و گویی نبودم با خودم
من گذشتم از خودم،گشتم جدا
عشق را عاشق ندارد ادعا
من کجا و آن همه احساس پاک
پارچه ی اعیان ندارد هیچ چاک
پیله ی انسان، این سان بودن است
اسب را بیند بازهم گوید خر است
در توانم نیست پرواز بلند
در خیالم مرغ جانم می پرد
این کجا و آن پریدنهای ناب
کی عقاب ها میخوردند دانه و آب
من چه می اندیشم و جانان چِرا
فرق شیر و گوسفندان از چَرا
لیک اکنون با خودم تنها شدم
چون ببستم چشم خود بینا شدم
چشم خود را با گهر بینا کنید
چون به خود آئید آن پیدا کنید
چون که شه باشید بر مُلک وجود
دست و پاتان چون غلام اندر سجود
نیز آن پیشانی بالا بلند
در اسارت می برد دنیا به بند
من غلام نفس خود بودم ولی 
عشق تو سرگشته کردم ای ولی
چون که گشتم در خودم حیران و مست
آب از بالا فرود آمد به پست
هر کسی دستی بگیرد در زمین
دستگیرش می کند او را یقین
هر کسی هم آبرو گیرد ز خلق
گفتنش سخت است با الطاف حق
گر به انگشت اشاره بنگریم
یک به سه خوردیم و افسوس می بریم
آنکه انسان نام داشت من نیستم
چونکه در نسیانیم من زیستم
پس بیا پیمان نو با خود کنیم
از گناه دیگران چشم وا کنیم
هر که دزدد چشم خود را از نگاه
او به نزد شاه آید بیگناه
پس خدا را یاد کن هر لحظه ات
چونکه از یادت رود در خاطر اَت


مهدی صارمی نژاد