زندگی

اشعار و دلنوشته های مهدی صارمی نژاد

زندگی میگذرد

۷ بازديد
مهدی صارمی نژاد*زندگی میگذرد
بد و خوش باهم
گاهی خوبیم و شاد
گاهی مثل فریاد

زندگی میگذرد
من و تو می مانیم
من و تو می دانیم
که چرا اینجاییم

زندگی میگذرد
به مثال یک نور
گاهی با دلگرمی
گاهی با دلتنگی

زندگی میگذرد
مثل رویای حباب
که دلش می خواهد
برود تا بالا، برسد تا ابر ها

ولی او می ترکد
گاهی در قلب یک دوست
گاهی هم در یک رود
بد و خوش با تو
زندگی میگذرد

مهدی صارمی نژاد

شعر امید Hope

۲۰ بازديد
مهدی صارمی نژاد/mehdisareminezhad
از خدا خواستم فردایی دگر
پس بدو بستم امیدی دگر

در نهانم آرزوها کاشتم
من به فردایی دگر چشم داشتم

چونکه خود را اینچنین پنداشتم
سوختم از آنچه دیروز داشتم

من گسستم آنچه بد میداشتم
پاره کردم، جور دیگر بافتم

ساختم من بار دیگر راه خود
از درون توده افکار خود

در درون خویش دریا ساختم
سنگ ها را در کَفَش انداختم

از شکست ها پلکانی ساختم
بازوانم را قوی تر ساختم

خوب میدانم که فردای کنون
مثل امروز است، قدرش را بدون

مهدی صارمی نژاد

خاک برگزیده

۲۱ بازديد
مهدی صارمی نژاد/sareminezhadوقتی خداوند جلیل
با قدرت عین و یقین

از عالم علم و یقین
فرمان می داد بر امین

گفتا که خاکی برگزین
از عمق پهنای زمین

پس آب را دادند و طین
گفتا سُلاسه ور بچین

از روح خود در او دمید
وز خاک آوردش پدید

پس علم دادندش و دین
از حاصلش امد به کین

پس عشق در او شد پدید
تسخیر دنیا را بدید

او دیدگانش را گشود
جز یک صراط راهی نبود

از نسل خود راضی نبود
او از درون آهی نمود

ما نیز هستیم از بشر
در عالم تاریک و شر

اینجا، نه دیگر، آدم است
اینجا، نه جای، ماندن است

باید به خود آییم کنون
از جهل خود آییم برون

تا لایق جانان شویم
آن دم که جمله جان شویم

مهدی صارمی نژاد

چه کسی با من و توست؟ Who is with you and me

۳۷ بازديد


چه کسی با من و توست؟ 

زندگی بازی نیست که در آن مهره بچید

زندگی یک هدف است که در آن یار بدید،

که در آن عاشق شد تا به معشوق رسید

زندگی شفاف است

آنچه را میبینی همگی از من و توست

آن همه تاریکی،

آن همه درگیری،

از درون این دو ست.

زندگی نزدیک است

در درون رگ توست

زندگی را به تمام معنا

میشود گفت خدا

می توان گفت که حق

یا که شاید الله

می توان گفت که دوست؛

چه کسی بهتر از اوست!

می توان با لبخند

بوسه ای از گل چید

می توان از آن دور

رخ خورشید بدید

می توان پنجره بود

رو به روی امید

می توان باغچه بود

تا در آن گل روید

می توان باران بود

یا که حتی یک رود

می توان آدم بود،

تا تمام ملکوت

همگی با احساس

سر بذارند به سجود

می توان هر کس بود،

می توان هر چیز شد

تا شود آخر کار

دست هایت پر بار


مهدی صارمی نژاد