پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۰۳ | ۱۹:۲۶ ۰ بازديد
قلبم ببار
باران که شدى مپرس، این خانهی کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
باران که شدى، پیالهها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
باران که می بارد؛
میشوید
پاک میکند
میبرد
دلت که بارانی شود؛
برای همه،،،،،،ستارالعیوب،،،،،،میشوی
١.گناه دیگران رو میشویی آنجاکه همه از او بد میگویند و تو میگویی من ندیده ام!
٢.خطای دیگران را پاک میکنی آنجاکه همه به او خیره هستند تا عیوبش را بیابند و تو چشمان همه را به خوبیهای گذشته اش معطوف میکنی!
٣.اشتباه دیگران را از یادت میبری آنجاکه همه منتظرند تا به زمین گرم بخورد و تو با گرمی دستش را میگیری تا از زمین بلند شود و از تو نخورد.
حلالم کنید با شما از ستاریت خدا گفتم و خودم عریانم.
باران که شدی...
باران که شدى مپرس، این خانهی کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
باران که شدى، پیالهها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
باران که می بارد؛
میشوید
پاک میکند
میبرد
دلت که بارانی شود؛
برای همه،،،،،،ستارالعیوب،،،،،،میشوی
١.گناه دیگران رو میشویی آنجاکه همه از او بد میگویند و تو میگویی من ندیده ام!
٢.خطای دیگران را پاک میکنی آنجاکه همه به او خیره هستند تا عیوبش را بیابند و تو چشمان همه را به خوبیهای گذشته اش معطوف میکنی!
٣.اشتباه دیگران را از یادت میبری آنجاکه همه منتظرند تا به زمین گرم بخورد و تو با گرمی دستش را میگیری تا از زمین بلند شود و از تو نخورد.
حلالم کنید با شما از ستاریت خدا گفتم و خودم عریانم.
باران که شدی...
سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۰۳ | ۱۳:۴۹ ۲ بازديد
یادم آمد که شبی خواب تو را میدیدم
با دلی خون شده دنیای تو را میدیدم
همه شب چشم تو را، موی تو را میدیدم
یادم آمد که شب و صبح رساندم اما...
جز خودم هیچ ندیدم، به گمانم که تو را میدیدم
مهدی صارمی نژاد
با دلی خون شده دنیای تو را میدیدم
همه شب چشم تو را، موی تو را میدیدم
یادم آمد که شب و صبح رساندم اما...
جز خودم هیچ ندیدم، به گمانم که تو را میدیدم
مهدی صارمی نژاد
یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۰۳ | ۱۳:۰۱ ۳ بازديد
زندگی میگذرد
بد و خوش باهم
گاهی خوبیم و شاد
گاهی مثل فریاد
زندگی میگذرد
من و تو می مانیم
من و تو می دانیم
که چرا اینجاییم
زندگی میگذرد
به مثال یک نور
گاهی با دلگرمی
گاهی با دلتنگی
زندگی میگذرد
مثل رویای حباب
که دلش می خواهد
برود تا بالا، برسد تا ابر ها
ولی او می ترکد
گاهی در قلب یک دوست
گاهی هم در یک رود
بد و خوش با تو
زندگی میگذرد
مهدی صارمی نژاد
بد و خوش باهم
گاهی خوبیم و شاد
گاهی مثل فریاد
زندگی میگذرد
من و تو می مانیم
من و تو می دانیم
که چرا اینجاییم
زندگی میگذرد
به مثال یک نور
گاهی با دلگرمی
گاهی با دلتنگی
زندگی میگذرد
مثل رویای حباب
که دلش می خواهد
برود تا بالا، برسد تا ابر ها
ولی او می ترکد
گاهی در قلب یک دوست
گاهی هم در یک رود
بد و خوش با تو
زندگی میگذرد
مهدی صارمی نژاد
چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۰۳ | ۱۱:۱۳ ۴ بازديد
م مثل مرد
مهدی صارمی نژاد
گاهی هم اینجوری فکر کنید بد نیست...
اﻭ " ﻣــﺮﺩ " ﺍﺳﺖ
خوابش از تو کوتاهتر
و خواب ابدیش از تو طولانی تر....
آسایش برایش مفهومش آسایش توست ...
پس صبح تا شب درپی آسایشی است که سهمش را از عشق تو میجوید...
اگر آنرا دریابی!!
ﺩستهایش ﺍﺯ ﺗﻮ زبرتر ﻭ ﭘﻬﻦ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ...
راستی !
تاحال به دستهایش نگاه کرده ای ؟ هیچگاه بدون خراش و زخم دیده ای؟
ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺗﻪ ﺭﯾﺸﻰ ﺩﺍﺭﺩ...
ﺟـﺎﻯﹺ ﮔﺮﯾــﻪ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ میشود...
ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻤــﺎﻥ ﺩستهای ﺯﺑﺮﺵ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ...
و ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺻﺎﻑ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﯾﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ می بوسد ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﺸﻮﻯ...
به او سخت نگیر..!
او را خراب نکن..!
ﺍﻭ ﺭﺍ "ﻧﺎﻣــــﺮﺩ" ﻧﺨﻮﺍﻥ..!
ﺁﻧﻘﺪﺭ او را با ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛــﺮﻭﺗﺶ اندازه گیری نکن..!
کمی بوی تنش عرق آلود است...
طبیعتش اینست ؛
حواسش به بو نیست؛
فکر نان شب است....
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧــــﺦ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺪﻭﺯﺩ...
انتظار یک استکان گاهی هم یک لیوان چای تلخ توقع زیادی نیست!!!
از هر مرد و نامردی هرچه شنیده و دیده در صندوقچه قلبش پنهان کرده و آمده .
اگر کم حرف میزند نمیخواهد کام تو را تلخ کند.
ﻓﻘــــﻂ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺖ ﺑﺮﯾﺰﺩ...
آن مردی که صحبتش را میکنم،
خیلی تنهاتر از زن است..!
ابرو بر نمیدارد و آرایش ﻧمیکند ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ یک ﺟﻮﺭﯼ ﺷﺪ، جلو آینه برود و خودآرایی اش را ﻧﮕﺎﻩ کند ﻭ ﺗﻪ ﺩﻟﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺷﺶ ﺑﯿﺎید..!
ﻣﺮﺩ نمیتواند ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺖ، به دوستش زنگ بزند، یک دل سیر گریه کند و سبک شود..!
ﻣﺮﺩ، ﺩﺭﺩﻫﺎیش را ﺍﺷﮏ نمی کند، فرو می ریزد در قلبی که به وسعت دریاست...
آری یک مرد همیشه تنهاست چراکه سنگ صبور همه است و خود شانه ای ندارد که سرش را روی آن بگذارد...
یک ﻭقت هایی،
یک ﺟﺎﻫﺎﯾﯽ،
ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻔﺖ:
"میم" مثل " مرد "
مهدی صارمی نژاد
دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۰۳ | ۱۶:۱۷ ۵ بازديد
الهی تو به محبت، من به اشتباه
تو به عشق، من به گناه
تو به عفو، من به تکرار آن
الهی چگونه سپاسگزارم تو را آنجا که
دیدی گناهانم را و چشم پوشیدی
دیدی رفتارم را و رو برگرداندی
و آنجا که تنها من و تو می دانستیم و تو از حق خود گذشتی
الهی در میان جمعیت تنهایم چون تنهایی تو را به جمع هایم دادم
و بیگانه ام از خود چرا که تو را ز خود رها ساخته ام
کنون به اشک چشمی، به انتظار عفو نشسته ام
به رحمتت چشم دوخته و به رحمانیتت قسم خورده ام
مرا به آب توبه ات پاکیزه نما که آغوشم را تنها برای تو گشوده ام
ای رحم کننده ی مهربان
شنبه ۰۸ اردیبهشت ۰۳ | ۱۷:۲۶ ۴ بازديد
به چه می نگری؟!
فردا را چه می بینی؟!
حواست را جمع کن!
نکند فراموشت شود حال!
اکنون را دریاب
به کجا خواهی رفت؟!
چه خواهی کرد؟!
خود نمی دانی، نه؟!
فردا چیزی نصیبت نخواهد شد
هرچه بود امروز بود که رها ساختی
باور نداری هنوز؟!
گذشته ات را بنگر
چه نصیب داری کنون، هیچ
جز آنچه گذشته خواسته ای تا اکنون
فردا چه می خواهی!
امروزت را دریاب
که تو ادامه حالی، در آینده
فردا را چه می بینی؟!
حواست را جمع کن!
نکند فراموشت شود حال!
اکنون را دریاب
به کجا خواهی رفت؟!
چه خواهی کرد؟!
خود نمی دانی، نه؟!
فردا چیزی نصیبت نخواهد شد
هرچه بود امروز بود که رها ساختی
باور نداری هنوز؟!
گذشته ات را بنگر
چه نصیب داری کنون، هیچ
جز آنچه گذشته خواسته ای تا اکنون
فردا چه می خواهی!
امروزت را دریاب
که تو ادامه حالی، در آینده
پنجشنبه ۰۶ اردیبهشت ۰۳ | ۱۸:۵۹ ۶ بازديد
من چه مدت ها که کج پنداشتم
در درونم خواب غفلتم داشتم
من چه خصلت های زشتی داشتم
در وجود دوستان شک داشتم
من چه فکرهایی ز آنها داشتم
در کمال غفلتم، جهل داشتم
من ز آستینم چه ماری داشتم
در وجودم کینه ها می کاشتم
من به یکباره دلم برداشتم
در درون خویش مرگش داشتم
من زمستان را بهار پنداشتم
در تصور، بیکران گل کاشتم
من به دشمن چشم دوستی داشتم
در درونم بذر خوبی کاشتم
من به یکرنگی نگاهش داشتم
در محبت چیزی کم نگذاشتم
من گذشتم از خودم ای بی خبر
از خودت بگذر، ببین حال دگر
مهدی صارمی نژاد
در درونم خواب غفلتم داشتم
من چه خصلت های زشتی داشتم
در وجود دوستان شک داشتم
من چه فکرهایی ز آنها داشتم
در کمال غفلتم، جهل داشتم
من ز آستینم چه ماری داشتم
در وجودم کینه ها می کاشتم
من به یکباره دلم برداشتم
در درون خویش مرگش داشتم
من زمستان را بهار پنداشتم
در تصور، بیکران گل کاشتم
من به دشمن چشم دوستی داشتم
در درونم بذر خوبی کاشتم
من به یکرنگی نگاهش داشتم
در محبت چیزی کم نگذاشتم
من گذشتم از خودم ای بی خبر
از خودت بگذر، ببین حال دگر
مهدی صارمی نژاد
یکشنبه ۰۲ اردیبهشت ۰۳ | ۱۳:۴۸ ۱۱ بازديد
چقدر زود گذشت
آنچه دیروز آمدنش طاقت فرسا بود
و شاید دست نیافتنی
انگار امروزِ من
دیروز خیال بود
و فردا.....
امروز پرنده خیال را
دوباره رها خواهم ساخت
اما به کجا خواهد رفت، نمیدانم؟
نکند بر بام همسایه آرزوها نشیند!
یا به هرکجا که خواست سرک کشد؟!
نکند رهایی اش زندانش گردد
واقعیتم را می سازم
تا به بیراه نرود
تا اسیر عقاب توهم نگردد
تا بداند آزادی در مسیر بودن است و
اسیری بی هدف رفتن
آنچه دیروز آمدنش طاقت فرسا بود
و شاید دست نیافتنی
انگار امروزِ من
دیروز خیال بود
و فردا.....
امروز پرنده خیال را
دوباره رها خواهم ساخت
اما به کجا خواهد رفت، نمیدانم؟
نکند بر بام همسایه آرزوها نشیند!
یا به هرکجا که خواست سرک کشد؟!
نکند رهایی اش زندانش گردد
واقعیتم را می سازم
تا به بیراه نرود
تا اسیر عقاب توهم نگردد
تا بداند آزادی در مسیر بودن است و
اسیری بی هدف رفتن
پنجشنبه ۳۰ فروردین ۰۳ | ۱۷:۵۴ ۱۱ بازديد
الهی سپاس تو گویم، که تو قادری
زمین و زمان را به حق خالقی
الهی تو بخشنده هستی،تویی مهربان
تویی حکم فرمای روز جزاء
الهی پرستش برای تو نیک
گدایی و خاری به پیش تو نیک
الهی هدایت بفرما تو ما را کنون
به قرآن و انجیل، کتاب زبور
الهی به لطف و به رحمت ز ما
بگردان تو رو از گنه های ما
الهی شگفتم به خلقت ز توست
شگفتم ز دریای پر مهر توست
چه خوش آفریدی تو انسان خاک
چه نیکو سرشتی تو الزام آن
قسم خورده ای بس به سینای طور
به انجیر و زیتون به دنیای نور
تویی برترین خالق آسمان
تو زیباترین نام هر دو جهان
تو سوگند خورده ای به ایمان راست
به خلقت، به آدم، به حوای پاک
الهی به کردار نیک و به خورشید صبح
فرودم مگردان چو مردان خُرد
مهدی صارمی نژاد